شنبه، اردیبهشت ۱۲

آفرينشي نو

پدران چند ميليون سال پيش‌ام را بايد سپاس گويم. نمي‌دانم از چه رو، با كدام ابزار محدود و انگيزه‌ي متزلزل و با پذيرش كدام خطرات، ريسك تحول ژنتيك را با چه تعداد تلفات و چه ميزان آسيب و زيان روحي و جسمي، پذيرفتند!؟ آنها در يك پروژه‌ي سنگين ژنتيك، آزمون دشواري پس دادند تا در آزمايش‌گاه هستي از ميمون‌هايي بي خرد و هوش، به انسان‌هائي متفكر و نابغه بدل شوند. آنها ميمون‌هاي بزرگي بودند. برگزيده‌گان ميمون‌ها بودند، يا شايد ميمون‌هاي پيامبر. هر چه بودند، معجزه و خرق‌عادتي بي‌نظير و تكرار ناشدني را تجربه كردند تا به امروز.

گرچه نمي‌دانيم اين جسارت آيا در ميمون‌هاي پدر به‌طور بالقوه بوده، يا كسي و نيرويي از جائي آمده و آنها را مورد آزمايش قرار داده، اما بايد بدانيم كه اين راهي‌ست باز و آزاد براي تكرار چندباره‌اش. همان معجزه‌ي تحول تدريجي‌ي ژنتيك ميمون‌ها را مي‌گويم. چرا تلاشي براي ارتقاي ژنتيك ديگر موجودات زنده نمي‌شود!؟ و حتي مانع مي‌شوند؟ آنها هم بايد چون ما بيانديشند و مرور كنند تاريخ‌شان را. يقين دارم هم‌چون ما كه خود را مديون آن ميمون‌هاي دلير و چابك ميليون‌ها سال پيش مي‌دانيم ــ همان‌ها كه خود را از ديگر هم‌نوعان‌شان سوا كردند تا به ژرفاي هستي خويش در ميان هستي‌ي درگردش، دوباره بنگرند و دريابند؛ چه‌گونه مي‌توان خود را از چرخه‌ي حياط وحش جدا كرد و دنياي وحش را به‌چنگ آورد ــ حيوانات باهوش و خردمند و تاريخ‌ساز آينده هم از حيوانات مورد آزمايش امروز سپاس‌گزار خواهند بود.

پس چه دليل موجهي براي كمك نكردن به پيشرفت ژنتيك آنها داريم؟ شايد مي‌ترسيم؛ از ما پيشي بگيرند!؟ اگر از هوش و خرد حيوانات مي‌ترسيم، بايد به آفرينش خود شك كنيم! موجودات درون چرخه‌ي حيات وحش، مي‌كُشند زيرا كُشته مي‌شوند، ما هم بايد بيآفرينيم، زيرا آفريده شده‌ايم. اين‌ها پايه‌هاي چرخه‌ي حيات وحش و گردش آفرينش هستند. نه‌تنها راه گريزي نيست، كه بايد رقص‌كنان در پي‌اش رفت. شايد به‌همين جهت هست كه حتي بي‌آزمايش ژنتيك، انسان‌ها ناآگاهانه و از روي طبيعتِ آفرينش‌شان ــ كه ناخودآگاه به‌سمت آفرينشي نو مي‌روند ــ از 9 هزار سال پيش گربه‌ها را اهلي مي‌كردند و در زنده‌گي به‌بازي‌شان مي‌گرفتند و حتي مرگ‌شان را با خود يكي مي‌كردند و با هم به گور مي‌رفتند، تا شايد از اين طريق خاطره‌ي مالوف ميليون‌ها سال پيش را زنده نگاه‌دارند، براي چنين روزهائي از ما. از اين قائده اما مرغ و خروس‌ها جدا هستند. آنها را اهلي نكرده‌ايم؛ اهلي بودند. بنابراين طبيعي‌ست كه به‌عنوان نخستين نسل حيوانات باهوش، تا چند ميليون سال ديگر، تاريخ شاهد گربه‌هاي خردمند باشد. گربه‌هايي كه تاريخ را هم همان‌ها خواهند ساخت.

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰

سنت بي شكل ايرانيان

بارها در خلال نوشته‌هايم، اين نكته را سنجيده‌ام كه ما ايرانيان هيچ تفاهمي بر سر فرهنگ و سنت و تاريخ ملي‌مان نداريم. اغراق نيست اگر بگويم تنها ملتي هستيم كه مليت نداريم! اما چند روز پيش مقاله‌اي خواندم در شرق از محمد قوچاني، در باره‌ي آخرين كتاب سيد جواد طباطبائي، كه در آنجا از قول طباطبائي، گلايه داشت از سنت‌گرايان ــ يا همان روشنفكران ديني ــ كه اين‌ها «نه تنها [...] از فهم سنت هاي خود عاجز شده اند بلكه در شناخت تجدد نيز به تبع آن به بيراهه رفته اند». و در جاي ديگر تعريف طباطبائي از روشنفكر ديني را «آگاهي توام از سنت و تجدد» بيان مي‌كند. من نمي‌دانم آقاي طباطبائي چه تعريفي از سنت دارد ــ كه بايد كتاب‌اش را از نمايشگاه كتاب امسال بخرم تا بدانم ــ اما آنچه تا امروز از فرهنگ تاريخي و سنت‌هاي برآمده از دل آن باور داشتم، اين بود كه هيچ عادت رفتاري و فكري و فرهنگي و سنت تاريخي‌ي قابل جمع با ديگر عناصر تاريخي‌ي ايران وجود ندارد، و يا لااقل كمتر چنين سنت‌هاي متمركزي كه پشتيبان هم باشند در مقابل تهاجم‌هاي فرهنگي وجود دارد. مي‌دانيم ويژه‌گي سنت‌ها ــ كه همانا موجب حفظ و ديرپائي‌ي آن‌ها مي‌شود ــ در تشكيل يك اقليم فرهنگي‌ي منسجم و متمركز است، كه هرگاه ضربه‌اي به جزئي از شالوده‌ي آن وارد شود، اجزاء ديگر در بازتوليد و ترميم آن همت مي‌كنند. اين ويژه‌گي بارز يك فرهنگ سنتي است. اما ايران چه؟

به‌قول آقاي ميرفطروس؛ تاريخ ايران، تاريخ ايل‌هاست نه تاريخ آل‌ها! واقعيت هم همين است؛ چيزي كه بتوان به‌عنوان يك عنصر فرهنگي بازمانده از تاريخ ايران ــ يعني تمام اقوام ايراني‌تبار ــ و در واقع يك سنت فرهنگي، بر آن انگشت گزاشت، وجود ندارد، تا كسي بخواهد از سنت‌هاي فرهنگي‌ي ايرانيان فهم جامع و مانعي حاصل كند. حال چه‌گونه آقاي طباطبائي از سنت و تجدد به چنين قابليت فهم بالائي رسيده‌اند، من نمي‌دانم! البته خب، لازم است كه تعريف ايشان از سنت را هم دانست. آن‌چه تا امروز از سنت مي‌دانستيم كه همانا تشكل و انسجام و جزميت آن بود، در تاريخ و فرهنگ ايرانيان يافت نمي‌شود، باقي‌اش نمي‌دانم چيست! تاريخ ايران بي‌شكل است و محتوايش متغير، در نزد هر پژوهش‌گري. براي همين هم اين‌قدر اختلاف وجود دارد ميان آگاهان.

منابع:
»»تاريخ ايران، تاريخ ايل‌هاست، نه تاريخ آل‌ها ؛ علي ميرفطروس
»»رساله فيلسوف تنها : آخرين كتاب سيد جواد طباطبائي ؛ محمد قوچاني ؛ شرق

دوشنبه، اردیبهشت ۷

هدايت و شريعتي

دلهره‌ي فلسفي هدايت ناشي از رفاه است. رفاه يك پوچي است. پوچي معني ندارد. زنده‌گي‌اش هدف و معني ندارد. كسي كه رفاه دارد، برخوردار از واقعيتي است كه خود در انجام آن هيچ سهمي ندارد. ديگري كار مي‌كند و او مي‌خورد، كه اين امر يك رابطه منطقي نيست، بنابراين رفاهي كه دارد پوچي است (جامعه رفاه ندارد و او دارد) و واقعيت خارجي را كسي مي‌تواند بفهمد كه كار مي‌كند، ولي كسي كه مرفه نيست چنين نيست ... (دكتر شريعتي، تاريخ تمدن 2، 91)

يكي از سوالاتي كه همواره از من مي‌شود، و شايد روزي نيست كه بر من گرد آيند و بر سرم سوال نباشد، و من در جواب به مقتضاي حال خود، و نيز حال مسائل، پاسخي داده و سوال كننده را به هر طريقي قانع كرده‌ام، اما خود هيچ‌گاه قانع نشده‌ام، و هر گاه طرف، ساكت و قانع مي‌شده و مي‌رفته، سوالات‌اش باز در درون من مطرح مي‌شده، و باز از خود پرسيده‌ام، اين است كه: راستي به‌نظر شما هدايت چرا خودكشي كرد؟ علت اصلي‌ي انتحارش چه بود؟ و من گاه مي‌گفتم: يأس فلسفي، گاه: پريشاني فكري و خلا اعتقادي، گاه: بي‌ايماني به همه‌چيز و همه‌كس، گاه: آشفته‌گي وضع اجتماعي، گاه: بحران‌هاي روحي خاص روشنفكران بورژوا و دردهاي طبقات مرفه اشرافي، و گاه: اختلالات عصبي و رواني ناشي از مسائل جنسي و سركوفته‌گي‌هاي اين غريزه كه در او عقده‌اي سخت شده بود ... (دكتر شريعتي، گفت‌وگوهاي تنهائي، 855)

تناقض‌ها شما را از ديدن شباهت‌ها باز ندارد. اكنون همين روح (روح بي‌آرام علي) است كه در انسان جديد عصيان كرده است! خواهيد گفت: آن عصيان كجا و اين كجا؟ اين را مي‌دانم. ديدن اين اختلاف عصيان‌ها كه تنها پلك‌هاي گشوده مي‌خواهد! در زير اين كثرت صورت، وحدت جوهر را مي‌خواهم نشان دهم. طغيان علي و طغيان كامو و ... ، بودا را رنج، علي دنيا را پليد، سارتر دنيا را بي‌معني، بكت انتظار را پوچ، و كامو هستي را عبث يافته‌اند. همه‌شان به‌روي يك قله رسيده‌اند و از آنجا اين جهان و حيات را مي‌نگرند. هر چند فاصله‌شان به‌دوري كفر و دين! (دكتر شريعتي، هبوط، 89 - 90)

هنوز هم همان ام. همان نگهبان و همان شمع و همان راهب و حاجب و سالك كه بودم. پيغمبري مي‌گفت: من از دنياي شما عطر را و زن را و نماز را دوست مي‌دارم. اما من تنها، تنهائي را برگزيده‌ام، كه اگر اين صومعه‌ي پاك و پناه‌گاه مأنوس نبود، مرا اين دنيا كه در و ديوار و همه ساكنان‌اش با من بيگانه اند، دشمن اند، مي‌كشت، تعجب مي‌كردي كه آدمي چون من، چه‌گونه با اين گرمي و گستاخي با مردم درمي‌آميزد؟ مي‌داني با چه پشت‌گرمي تا قلب اين درياي جمعيت مي‌رفتم و در ديگران غرق مي‌شدم؟ هر كسي را و هر چيزي را تحمل مي‌كردم؟ من در پشت سر، برج و باروي استوار و نفوذناپذير تنهائي را داشتم كه هر گاه، ديگران براي‌ام تحمل‌ناپذير مي‌شدند و هر گاه زنده‌گي مي‌خواست گريبان‌ام را به‌چنگ آورد، به‌درون اين معبد پناه مي‌بردم و در ها را مي‌بستم، راحت! ماه اگر حلقه به در مي‌كوفت، جواب‌اش مي‌كردم. (دكتر شريعتي، كوير، 46)

تكرار مكرر اين جملات شريعتي را اگر بگويم بخاطر شيفته‌گي‌ام به شريعتي است و كاملاً بي‌بهانه‌اي خاص، دروغ محض است. من مطالعه را با آثار هدايت و بلافاصله شريعتي آغاز كردم. با وجود موضوعات مختلف ادبي و فلسفي و ديني كه خوانده‌ام از نويسنده‌هاي مختلف، و فراموش‌كاري مفرطي كه به آلزايمر بي‌شباهت نيست، هرگز مجال شيفته‌ي شريعتي يا هر كس ديگري شدن را نيافته‌ام! قصدم دعوت به مطالعه‌ي مقاله خواندني‌ي «هدايت و شريعتي» از آقاي محمود درگاهي است كه در ماهنامه‌ي آفتاب شماره‌ي 26 در خرداد 82 منتشر شد، و اكنون با بحث‌هائي كه در پي مقاله‌ي آقاي نبوي ايجاد شده، بسيار مفيد است. اميدوارم براي هواداران انديشه رهاوردي داشته باشد.

منابع:
هدايت و شريعتي، محمود درگاهي، مجله‌ي آفتاب، فايل PDF
پدر، مادر، خودتان متهم ايد ، سيد ابراهيم نبوي، خبرنامه گويا
دكتر علي شريعتي، معلم شهيد ما، سيد ابرهيم نبوي، خبرنامه گويا